به گزارش مشرق،«دعوت» در یازدهمین شب خود میزبان زوجی از سبزوار بود؛ حمید طیب و آمنه محمدآبادی. آمنه ماجرای آشنایی و ازدواجشان را اینطور تعریف کرد: من تک دختر یک خانواده تقریباً مرفه بودم و در یکی از محلههای خوب سبزوار ساکن بودیم. ۱۶ ساله بودم که یک مستأجر در طبقه پایین منزلمان داشتیم. من با او دوست بودم یک روز به من گفت آقایی که در کوچه رفتگری میکند، از شما خوشش آمده است و تو را دوست دارد. این حرف او باعث شد که به حمید فکر کنم. یک روز برای انجام کاری به بیرون از خانه رفتم که او را در کوچه دیدم و همانجا مهرش به دلم افتاد؛ پدرم به هیچوجه راضی به ازدواج من در آن سن نبود آن زمان خیلی دوست داشتم خاص باشم و ازدواج خاصی داشته باشم تا سر زبانها بیفتم. زندایی همسرم برای خواستگاری آمدن با منزل ما تماس گرفته بود، اما پدر و مادرم مخالف بودند تا اینکه مادربزرگم فوت کرد و چهل روز بین این اتفاق فاصله افتاد؛ پدرم گفته بود ما در این مدت آمنه را راضی میکنیم تا ازدواج نکند. همه با فامیل بسیج شده بودند تا من را از این ازدواج منصرف کنند. در آخرین مکالمه که با داییام داشتم به او گفتم من دوست دارم با این آقا ازدواج کنم و ایشان هم گفتند پس دیگر صحبتی باقی نمیماند؛ مبارک است!
حمید طیب؛ همسر آمنه هم در ابتدای صحبت خود گفت: آن زمان که میخواستم با آمنه ازدواج کنم داغ بودم، اما الان پشیمان نیستم؛ هزینه بسیار سنگینی دادم؛ زندگی ما با سختی شروع شد؛ من هیچ چیز نداشتم بعد از ازدواج با مشکل فراوان یک خانه در پایین شهر اجاره کردیم و زندگیمان را شروع کردیم؛ با یک میلیون تومان وام ازدواج زندگی بسیار سادهای شروع کردیم و من سه شیفت کار میکردم.
آمنه بیان کرد: چند سال اول ازدواج عاشق یکدیگر بودیم؛ زمانی که اقوام و آشنایان به من میگفتند تو تک دختر خانواده با یک رفتگر ازدواج کردهای احساس بسیار خوبی به من دست میداد.
حجت الاسلام برمایی در این بخش تاکید کرد: ما ازدواج در سن کم را تایید نمیکنیم مگر اینکه بلوغ شخصیتی طرفین تایید شده باشد و دیگران هم باید این تایید را بدهند چرا که این افراد هنوز رشد کافی نکردهاند.
حمید طیب ادامه داد: بسیاری از دوستانم به من میگفتند که کارم را رها کنم، اما من به کارم علاقه داشتم؛ در حال حاضر به نظر خودم زندگی بسیار موفقی دارم اوایل زندگی بسیار تحقیر شدم، اما الان به آنها میگویم که زندگی بسیار موفقی دارم.
برمایی بار دیگر بیان کرد: انتخاب ها در زندگی ما سخت و پیچیده هستند، اما یادمان نرود به هر سختی هم نباید تن داد؛ انتخاب باید معقولانه باشد تا اگر قرار بود سختی بکشیم تا پایان پای آن بایستیم.
آمنه به ادامه داستانش پرداخت و گفت: تا ۵ سال اول زندگی همه چیز خوب بود، اما تمام آن حرفهایی که تا پیش از آن برایم جنبه خاص بودن داشتند کمکم مرا به فکر واداشت که اگر صبر میکردم موقعیت بهتری برای ازدواج داشتم، درس میخواندم، کارهای بهتری انجام میدادم و... تا جایی که هر کس مرا میدید قضاوت میکرد که اگر صبر میکردی زندگی بهتری داشتی؛ این حرفها بعد از مدتی وارد خانه شد و من به شوهرم آنها را منتقل کردم که چرا تو مانند مردهای دیگر نیستی و زندگی مرفهتری نداریم. در این برهه از زندگی به بن بست رسیدم؛ به دنبال یک اتفاق بهتر بودم فکر کردم بلدم زندگی را درست کنم، اما تصمیم به طلاق گرفتم؛ موضوع را با خانواده مطرح کردم پدرم گفت من دیگر خسته شدهام برو طلاقت را بگیر، اما من به طلاق تو کاری ندارم؛ شوهرم من را خیلی دوست داشت مهریهام را به اجرا گذاشتم تا مجبور شود من را طلاق دهد.
حمید در این بخش گفت: با این اتفاق ۵ روز در بیمارستان بستری شدم؛ ضربه بسیار سختی خوردم من خیلی عاشق بودم به هر دری میزدم که با او باشم هر کاری به نظرم رسید برای برگرداندنش کردم.
آمنه افزود: حمید همه کاری برای برگرداندن من کرد از همه جا او را بلاک کردم جواب او را نمیدادم؛ تمام کارهای طلاق را انجام دادم.
زهرا فرزند این زوج در این بخش درباره پدر و مادرش گفت: پدر و مادرم در قسمتهایی از زندگی حق داشتند؛ من هر دوی آنها را دوست دارم همیشه به مامانم میگفتم شغل بابا بسیار شریف است؛ ما باید با این شغل پدر کنار بیاییم؛ مطمئن بودم عشق پدر و مادر باعث میشود تا روزی دوباره آنها را کنار هم ببینم. سوال اول معلمها در روز اول مدرسه پرسیدن از شغل پدر است و من همیشه با افتخار گفتهام که پدر من یک رفتگر و پاکبان است.
حمید در ادامه باز هم از ماجرای طلاق گفت و بیان کرد: حق طلاق را به او دادم و خانهام را به نامش کردم تا برگردد؛ سال ۹۵ به پیادهروی اربعین رفتم؛ من هر چه دارم از امام حسین (ع) است؛ از آن زمان به بعد زندگی من عوض شد دو فرزند سالم دارم و از لحاظ مادی نیازی به کسی ندارم.
آمنه افزود: یک قدم تا طلاق فاصله داشتم جلوی دادگستری یک نگاه به خودم کردم؛ آنهایی که زیر پای من نشستند تا طلاق بگیرم آنجا نبودند؛ خودم تنها بودم احساس کردم تنها کسی که در آن لحظه به من فکر میکند حمید است؛ طلاق ساده نیست، اما یک پروسه زجرآور است؛ در یک لحظه تصمیم گرفتم پرونده را پاره کنم؛ گفتم من برمیگردم و به حمید میگویم یک فرصت دیگر به زندگیمان بدهیم. بعد از این اتفاق به مشاوره مراجعه کردیم و تقریباً نزدیک به چهار سال است که کوچکترین بحثی باهم نکردهایم؛ همینجا و در همین برنامه به خاطر تمام اتفاقات از حمید عذرخواهی میکنم.
آمنه در پایان تاکید کرد: مشکلات مالی در زندگی همه وجود دارد، اما با قضاوتها و حرفهایی که از روی دلسوزی به ما میزنید زندگی را برای ما سخت میکنید در فضای مجازی نظرهای غیر منصفانه ندهید.
حمید هم در پایان درباره ازدواج زهرا دخترش گفت: تا زمانی که دوست دارد پیش ما باشد مشکلی نیست؛ هیچوقت دوست نداریم او خیلی زود ازدواج کند؛ من هرگز شغلام را با کار دیگری عوض نمیکنم؛ زندگی هیچکس در این شغل موفقتر از من نیست ما خودمان زندگیمان را ساختیم؛ من ماهی سه میلیون حقوق دارم؛ به پیادهروی امامرضا (ع) هم رفتم بعد از زیارت امام رضا (ع) زندگیام مجدد عوض شد؛ پسرم ماهان به دنیا آمد؛ سال ۸۲ که بیست سالم بود کارم را شروع کردم؛ مردم به من احترام میگذارند هنوز هم در همان محلهای کار میکنم که با همسرم آشنا شدم.